تولدِ رفعتکلیفی
دیروز روز تولدم بود.
پارسال اینموقعها بسیار خوشحال بودم و در جشن تولدم دقیقا احساس میکردم خوشبختترین آدم روی زمین هستم.
امسال اینروزها بیش از هرزمان دیگری احساس تنهایی میکنم. بیشتر از هرزمان دیگری احساس میکنم چقدر هیچکسی شبیه به من نیست.
دوستانم برایم در یک کافیشاپ جشن تولد گرفتند، دو روز زودتر از تولدم، چون عقیده داشتند بعدا وقت نمیشود.
برگزار کردن آن جشن برای آنها نوعی رفع تکلیف بود، دقیقا رفع تکلیف. هم جشن گرفتنشان، هم کادو دادنشان و هم کیک خریدنشان. هیچکس بنظر نمیرسید برای خود من آمده باشد.
البته نبودن آنهایی که لازم بود باشند نیز بیشتر آزار میداد.
آن شب گریه کردم و هیچکدامشان متوجه نشدند.
با یک دوست خوب دردِ دل کردم و او نیز برایم از نبودن آدم همجنس روضه خواند و گریهی مرا تشدید کرد. البته در آخر بهاندازهی کافی مرا خنداند و جبران کرد.
هرچند پیامها و استوریهایی در اینستاگرام گذاشته شد که انگیزه و شوق عجیبی به من داد.
اما در کل...